وقتی که احساس تماس اجتماعی داشته باشیم و از آنجایی که اغلب اوقات این احساس را داریم، تمایل پیدا میکنیم که موفقیتها را به خودمان و شکستهایمان را به شانس بد نسبت دهیم. وقتی احساس انزوا و افسردگی میکنیم این توهم مفید را برعکس میکنیم واشتباهات هر چند کوچک را حداقل در ذهن خود به فاجعه تبدیل میکنیم. همچنین، اکثر اوقات از میانبرهای شناختی برای دفاع از خودمان در مقابل انتقادها و مسولیتپذیری اشتباهات استفاده میکنیم. به مرور زمان نتیجهای که از احساس تنهایی حاصل میشود الگوی پیچیدهای از رفتار خواهد بود که منجر به انزوا از سایرین میشود.
بیتوجه به میزان حساسیت فرد، وقتی نیاز ویژه ما برای تماس و ارتباط برآورده نشود بهزیستی ما دچار رنج خواهد شد. انسانهای اولیه هنگامیکه با هم زندگی میکردند احتمال بقای بیشتری داشتند. به همین دلیل تکامل، تمایل به روابط را تقویت کرد. و این کار را با انتخاب ژنهایی که از لذت جمعی حمایت میکردند و احساس ناراحتی را موقع تنهایی ناخواستهایجاد میکردند انجام داد. علاوه بر این و به عنوان موضوع محوری این کتاب، تکامل طوری ما را طراحی کرده که نه تنها احساس خوبی از رابطه داشتن بدست آوریم بلکه احساس امنیت نیز پیدا کنیم. مفهومیمشابه در تکامل این است که نه فقط از تنهایی احساس بدی پیدا میکنیم بلکه همانند وقتی که تهدید فیزیکی میشویم در زمان تنهایی نیز احساس ناامنی پیدا میکنیم. همانطور که خواهیم دید به محض اینکه این احساسات برانگیخته شوند شناخت اجتماعی احساس خطر را فراخوانی کرده و بر اساس آنها عمل میکند.
فردی که با احساس دردناک و حتی ترسناک تنهایی عازم سفر در پهنه اجتماع میشود ممکن است همه جا را پر خطر ببیند. مردم از پشت لنزهای تنهایی تبهکار، رقابت جو، مقلد و ناخوشایند به نظر میرسند. وقتی که تنهایی ترس طبیعی از ارزیابی منفی را به آمادگی برای دفع ضربات هولناک تبدیل میکند، این نوع تفسیرها به سرعت تبدیل به انتظاراتی منفی شده و قضیه بغرنج میشود. ترسی که ما را به حالت دفاعی ناسازگار میبرد توانایی ما را در خود- تنظیمیکاهش میدهد. وقتی که تنهایی ادامه دار میشود و خود تنظیمیمختل شود، شناخت اجتماعی تحریف پیدا میکند و درک صحیح ما از دیدگاه دیگران نیزکاهش مییابد. در این حالت برداشت صحیحی از قصد و نیت دیگران پیدا نخواهیم کرد و این باعث میشود که از جامعه فاصله بگیریم و در مقابل انگیزههای ناخوشایند دیگران آسیب پذیر شویم. در عین حال ترس از مورد حمله واقع شدن، تمایل به پیشقدمیدر سرزنش دیگران راایجاد میکند و این ترس گاهی اوقات منجر به کنایه زدن میشود. همچنین ممکن است باعث شود بخاطر خرسند کردن دیگران کنارهگیری را پیشه بگیریم یا نقش یک قربانی را بازی کنیم. در این موارد ممکن است ازدواج و یا نظام خانواده با خطر مواجه شود.
برای یک ازدواج موفق آشنایی با شخصیت خود و شناخت از شخصیت طرف مقابل ضروری است.
برون گرای متفکر
تحلیل ذهنی-عقلی تجربه های عینی بر هرچیز دیگر غالب است
حس، احساسات و بینش واپس رانده می شوند.
فعالیت هایی از قبیل هنر یا مذهب دنبال نمی شود.
تحت تسلط دنیای بیرون و دور از امور شخصی
برون گرای احساساتی
واقعیت عینی و عملکرد احساسی غالب است
تفکر، احساس و بینش واپس رانده می شود.
احساسات از سوی محیط خارج تعیین می شود پس متناسب با محیط است (گاهی تزویر).
به سلسله مراتب قدرت احترام می گذارد.
همسر را بر اساس انتخاب خانواده اختیار می کند.
معاشرتی است.
برونگرای حسی
واقعیت عینی و عملکرد حسی فکر غالب است
فکر، احساسات و بینش واپس رانده می شوند
تحت تاثیر تجربه های حسی است
افکار و احساسات تاثیری در زندگی آنها ندارد
دوست داشتنی است
خوشگذران است
عاشق غذاهای خوشمزه است
برونگرای بینشی
واقعیت عینی و عملکرد شهودی فکر غالب است
فکر، احساس و حس واپس رانده می شود.
تجربه های جدید را معنی و کنار می گذارد
عقاید دیگران را مهم نمی بینند
مشاغل جدید را ترجیح می دهد
شغل و دوست زیاد عوض می کنند.
مثل برونگرای حسی پشتکار ندارند، رویایی و خلاق هستند.
درونگرای احساساتی
واقعیت انتزاعی و عملکرد احساسی فکر ارجح است
تفکر، حس و بینش واپس رانده می شود
متمرکز بر روی احساساتی است که از تجربیات انتزاعی برخواسته اند
دوستی نیازمند است
واقعیت انتزاعی و احساسات یکسان است
انگیزه انها نامشخص است و خودخواه به نظر می رسند
به خودنمایی نیاز ندارند.
درونگرای متفکر
واقعیت انتزاعی و عملکرد فکری غالب است.
زندگی بر اساس واقعیت های ذهنی(انتزاعی) تعریف می شود.
غیرقابل انعطاف، سرد و بی رحم است
هر انتقادی را رد می کنند
تنها به انچه معتقدند، واقعیت دارد
دوست ندارند کسی وارد دنیای خصوصی آنها شود.
کارل گوستاو یونگ 1875 تا 1961
بذر تقریبا تمام بدبختی های ما در سال هایی کاشته می شود که با آدم هایی سروکار داریم که معتقدند نه تنها دریافته اند چه چیزی برای خودشان درست است بلکه صلاح دیگران را نیز می دانند. آنها با توسل به این اکتشاف خود و سنت مخربی که هزاران سال است بر فکر آنها سایه افکنده، احساس می کنند وظیفه دارند ما را مجبور کنند کاری را که از نظر آنها درست است، انجام دهیم. بزرگ ترین منبع بدبختی انسان، نحوه مقاومتش در برابر این اجبار است.
با کسانی که می خواهند با شما خوب کنار بیایند، خوب کنار بیائید. این بدبختی فروکش نمی کند. نه چون به آن فکر کرده ایم و نتیجه گرفته ایم که کنترل دیگران بهتر است بلکه چون وقتی مردم طبق میل ما عمل نمی کنند فقط به فکر زور و کنترل می افتیم.
ویلیام گلاسر
مثال هایی از افرادی که ممکن است به فهم کارکرد طیف روانپریشی کمک کنند شامل بیماران بی اشتهایی عصبی میشود که متحمل گرسنگی میشوند اما اعتقاد دارند که اضاف وزن دارند؛ افراد با اجبارهای شدید (مثل انباشت گری شدید) که از تشریفات پیروی میکنند و اگر مانعی برای رفتارهای اجباری ایجاد شود دچار اضطراب شدیدی میشوند؛ بیماران روان تنی در قبال بدن خود آزارگری سادیستیک پیشه میگیرند؛ بیماران دارای گسستگی که نمیتوانند بین ترومای گذشته و واقعیت کنونی تمایز قائل شوند؛ بیماران دارای اختلالات ساختگی؛ و افرادی که حتی در غیاب توهم و هذیان های عجیب، از واکنش های پارانوئید عود کننده در رنج هستند.